ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

روزهای با تو بودن

اتفاقات یک ماه اخیر.......

1393/11/9 0:30
نویسنده : مامان و بابا
607 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم روزهای طلایی عمرم کنار تو به سرعت باد میگذره اونقدر سریع که نمیتونم یه دل سیر نگاهت کنم..تو بزرگ میشی و روز به روز کارات بامزه تر میشه تمام زندگیم با تو و درکنار تو اروم و رویایی میگذره اونقدر با دیدنت احساساتی میشم که تمام مشکلات از یادم میره .

بلاخره بابا محمد و بابا شاپور 15 دی از سفر برگشتن و تو خیلی با دیدنشون خوشحال شدی..محبت

میخوام تو این پست برات اتفاقات مهم این ماه رو بنویسم دختر قشنگم.هنوز این ماه برای چکاب نبردمت دکتر از بعد از بیماریت قد و وزنتم نگرفتم ایشالا به زودی میبرمت چکاب .بیستم این ماه خاله احیای من با شوهرش و عروسش و دوتا پسراش اومدن عروسی تهران ،ظهر رسیدن خونه ی مامان معصوم و بعدش رفتن عروسی ،اخر شبم خاله احیا و ارمین و شوهرش اومدن خونه ی مامان معصوم و شب موندن .شماهم که تامهمون میبینی سیستم خوابت بهم میریزه تا ۳ صبح بیداربودی و با بدبختی خوابوندیمت.فردا هم تا غروب خونه ی ما موندن و بعدش رفتن .من و بابا محمدم همون روز رفتیم واسه شما خرید.برات سه بسته پوشک و شامپو و شامپو بدن خریدم.بعدم از داروخونه ی پایین مطب دکترت رفتم قطره و مولتی ویتامیناتو بخرم که گفت minajoice 2 دیگه پیدا نمیشه منم رفتم مطب و از دکترت پرسیدم اونم به جاش بهم frogolobin نوشت و برات خریدم.

هر وقت به چیزی دست میزدی که نباید میزدی خاله احیا انگشت اشارشو تکون میداد و بهت میگفت نه نه نه.تو هم یاد گرفتی و هر وقت کار بدی میکنی خودت خود به خود میگی نه نه نه....

فردای همون روز که خاله اینا رفتن خبر دادن که مادربزرگ ارمین یعنی مادرشوهر خاله فوت کرده خیلی ناراحت شدم چون زن فوق العاده ای بود پارسال عیدهم که رفتیم شمال من و تو و مامان معصوم و بابا شاپور رفتیم عید دیدنی پیشش و به شما عیدی داد به منم گفت واسه ماهک حتما جشن دندونی بگیر ...خدا رحمتش کنهغمگین

هفتم مادر شوهر خاله ،مامان معصوم و بابا شاپور رفتن شمال..من و شما و بابا محمد و دایی شاهین  موندیم خونه.خیلی استرس داشتم که یه وقت بهانه نگیری اما دختر خوبی بودی ،چهارشنبه شب رفتن و جمعه شب برگشتن.من و بابایی هم این دو روز حسابی سرگرمت کردیم و نزاشتیم آب تو دلت تکون بخوره .پنج شنبه بردیمت پارک و یه کم سرت گرم شد .خیلی با بابا محمد جوری و بهش وابسته ای .این دو روز بابایی خیلی کمکم کرد و نزاشت اذیت شم.جمعه صبحم بردمت حموم و تا غروب خونه رو مرتب کردم و تو کنار بابایی خوابیدی شبم بابا شاپور و مامان معصوم برگشتن.این دو روز تجربه ای بود که بفهمم تو با من و بابایی میمونی.....

این روزا خیلی شیطون شدی و از دیوار صاف بالا میری .باید همیشه حواسم بهت باشه که کار خطرناکی ازت سر نزنه .همچنان شبا اذیت میکنی یه مدت بهتر شده بودی اما الان چند شبه خیلی بی تابی و داری دندونای عقبی رو در میاری و احتمالا دلیلش همینهغمگین

دیگه چند ماهی هست که فقط شبا شیر میخوری و روزا بهت غذا میدیم مامان معصوم همچنان برای شما غذاهای مخصوص درست میکنه ناهار معمولا ماکارونی یا جوجه کباب یا سبزی پلو با ماهی یا شوید پلو با مرغ یا لوبیاپلو و عدس پلو و میگو یا کتلت و......میخوری و شام هم بیشتر سوپ میخوری البته به زور و با دلقک بازی های منخنده

غذاهای محلی رو خیلی دوست داری مخصوصا میرزاقاسمی و ماهی سفید .بعضی وقتا مامان معصوم برات درست میکنه و حسابی با اشتها میخوریخندونکجدیدا هم به زیتون پرورده و سیرترشی علاقمند شدی و اصرار داری با غذا اینارو میل کنی...

صبجانه هم معمولا یا سرلاک یا فرنی یا عدسی با ماهیچه یا تخم مرغ نیمرو و پنیر یا نون و چایی و پنیر یا تخم مرغ اب پز میل میکنیخجالت

میان وعده هم کمپوت گلابی یا اب لیمو شیرین یا بیسکوییت مادر و یا بستنی  یا میوه  یا شیرموز میخوری گاهی سویا یا تخمه افتابگردون یا پسته پودر شده میل میکنی قند مامان....

از بستنی های مورد علاقت بستنی مگنوم و دبل چاکلته که بابا محمد همیشه برات چندتا میخره میزاره فریزر...هر وقت بستنی میخوری کلی خودتو کثیف میکنی و لب و دهنت حسابی شکلاتی میشه جدیدا هم دوست داری بستنی یا غذاهاتو خودت بخوری و اینم میشه یه فاجعه خندهتمام فرش و لباس  و دست و پاهات رو کثیف میکنی.مهم نیست باید یاد بگیری عسلمخندونک

از بازی های مورد علاقت بهم  زدن کشو ها و کابینتای اشپزخونه و ریختن ظرفای کابینت و ایستادن روی قابلمه ها و از همه مهمتر ور رفتن با گوشی و تبلت و لب تاپ بیچارس که همشون رو به نابودینعصبانیاز صبح که از خواب بیدار میشی پای لب تاپ میشینی و کلیپ های خودتو نگاه میکنی جالبه که کلیپ های نوزادیتو نمیشناسی و حسودی میکنی اما جدیدارو میشناسی و میخندیخندونکتبلتم برنامه ی بعدیته که گربه ی سخنگوشو دوس داری و با هم میشینیم بازیش میکنیم....بوس

بابا محمد که میاد دیگه دست از سر من برمیداری و به اون میچسبی رو پاش میشینی و دونه دونه کلیپ های گوشیشو نظارت میکنی بعدم با اهنگ بلک کتز با بابا محمد میرقصی بابا بغلت میکنه و حسابی تو بغلش قر میدی انصافا خیلی قشنگ میرقصی واست غش میکنم مامانخندونکاینقدر دستاتو ناز تکون میدی که حد نداره بوساخر شبم با بابا محمد میای تو پهن کردن رختخواب ها کمک میکنید و بعدم نوبت پتو بازیه با بابایی کلی پتو بازی میکنی و بعدش با کلی مکافات میخوابی صبح ها هم یا  7 یا 8 یا 9 بیداری ..این خیلی دردناکه غمگین

جدیدا گوشی تلفن یا موبایل رو دم گوشت میزاری و میگی (ایو)بعدم کلی صدای عجیب درمیاری مثلا داری حرف میزنی مثل ادم بزرگا راه میری و حرف میزنی دلم واست ضعف میرهبوس

هنوز خوب حرف نمیزنی و همش بابایی میگه من 9 ماهگی حرف زدم ماهک چرا نمیزنهخندهکم کم بعضی چیزارو میگی جدیدا بهت یاد دادم بگی آب اما میگی (داب).بهت میگیم ساعت چنده میگی (ده)تازه یاد گرفتی بگی نعناع(ننا).بهت میگم عشق مامان کیه میزنی رو سینت میگی(نم)یعنی منخندهبه دایی شاهین میگی (دای دای)....

همیشه حلقه ی هوشت رو میاری باهام بازی میکنی دونه دونه میندازی حلقه هارو تموم که میشه میگی برام دست بزن منم کلی تشویقت میکنم عمرمتشویقبعضی وقتا هم با دفترچه تلفن و یه خودکار سرگرم میشی صفحه هاشو ورق میزنی و خط میکشیخندونککیف مامان معصوم رو میاری و کارتاشو میدیزی زمین بعد دونه دونه میدی به من و منم ازت تشکر میکنم با این بازی هم یه نیم ساعتی سرگرمیخستهگاهی تاب میشینی اما تو تاب هم اروم نداری من باید برم بالای مبل و یه هو بپرم جلوت تو هم غش غش بخندی ..اینم تاب نشستنتخندونکگاهی چادر بازیتو میاری و میگی چپش کنم و دو طرفشو بگیرم رو زمین بکشمت تو هم اون تو بشینی و حالشو ببری منم پاهام از درد منفجر شهچشمکهرزگاهی هم با اسباب بازیات مشغول میشی که این اتفاق خیلی کم میفتهزیباگاهی هم با  تفنگ و حباب ساز باهم بازی میکنیم و اخر سر میخوای حباباروبخوری منم جمعشون میکنمخندونک

یه عادت خیلی بد داری که نمیدونم چیکار کنم.خیار و سیب و کلا هر میوه ای که دستت میدیم بخوری با دندونات رنده میکنی و میریزی رو زمینغمگیناخه این چه کاریه من نمیدونمعصبانیخب بخورشون عسلممحبت

توی حموم هم با صابون بازی میکنی هی از دستت لیز میخوره و حرصت درمیاد وقتی هم میگیریش میخوای گاز بزنیش فرشتهاز توپ بازی هم خوشت میاد و دوست داری سه نفره بازیش کنیم تو رو پاهای بابا بشینی منم توپو برات پرت کنم و تو با دست بگیریشخندونکهر وقت برات لباس جدید میخرم کلی باهاش سرگرم میشی هی تاش میکنی مچالش میکنی باهاش میزو پاک میکنی و خلاصه در طولانی مدت سرت باهاش گرم میشهخندونکچون همیشه دور و برت شلوغ بوده و دوتا مامان داشتی واسه همین خیلی لوس شدی و کسی نمیتونه بهت بگه بالای چشمت ابروس چون سریع گریه میکنیگریه

یه مدته روزا فقط یه بار میخوابونمت تا شب راحت تر بخوابی اما بدتر شدی و عصبی شدی تا خود صبح هم ده بار از خواب پا میشی و گریه میکنی مامان معصوم بیچاره هم با من بیدار میمونه و نمیزاره زیاد اذیت شم...خلاصه خواب شبت اصلا خوب نیست و نمیدونم چیکار کنم ..البته یه مدته دندونات هم  اذیتت میکنه کاش زودتر همشون دربیان و هممون راحت شیممحبت

پریروز با مامان معصوم بردمت بیرون تا هوات عوض شه رفتیم پاساژ کیش و تو 7 بار سوار هواپیمای پرندش شدی و کلی کیف کردی .جالبه اینقدر که از این وسیله خوشت میاد از شهر بازی با اون همه وسایلش خوشت نمیادخندونکغروب هم اومدیم خونه و بردمت حموم و کلی با کف و صابون و شامپو بازی کردی و با اون همه خستگی شب خوب نخوابیدیشاکیچند وقت پیش بابا شاپور برات یه اسب قرمز خرید که هم چرخ داره هم راکره .ازش خیلی خوشت اومد اما کلا واسه نیم ساعت برات جذابیت داشت الانم خیلی کم فقطم وقتی بابا شاپور خونست سوارش میشی و فقط بابا شاپور باید تکونت بدهخندونکدو سه روز پیش با بابا رفتم واست دو دست لباس راحتی خریدم پریروز هم از پاساژ اولین لباس برای عیدت رو خریدم یه ست پسرونه که عاشقش شدم مامان معصوم هم برات یه شلوار مارک و یه لباس راحتی خریدبوس

جدیدا خودت یاد گرفتی از مبل بری بالا و بشینی روش و با کلی افتخار میخوای همه تشویقت کنن .وقتی ما با صدای بلند حرف میزنیم فکر میکنی دعوا میکنیم دستتو میزاری رو سرتو هی با عصبانیت از خودت صدا درمیاریخندونکتمام اعضای بدنو بلدی و دوست داری هی ازت بپرسیم ماهک چشمت کو دهنت کو دستت کو و.......تو هم همشونو درست جواب میدیبوسبا پوشک میونه ی خوبی نداری تا یه کم خیس میشی میخوای عوضت کنم تقریبا هر هفته یه بسته پوشک 40 تایی مصرف میکنی چون زود به زود عوضت میکنم سایز پوشکتم 4 پلاس شده یه سایز بزرگتر از قبلبوسگردنت خیلی عرق سوز میه و تا الان کلی صابون و کرم و پماد خریدم که فایده نداشته اما مرطوب کننده QVبهتر بهت ساخته و پودر هم بعد از حموم بهترش کردهغمگین

این روزها بار سنگینی روی دوشم احساس میکنم هر روز بیشتر مادر بودن رو میفهمم و با خودم میگم چقدر مادر موجود عجیبیه .باید تو اوج ناراحتی هاش برای بچش بخنده.وقتی بی حوصلس باید با بچش بازی کنه.باید مراقب تربیت و خورد و خوراکش باشه.باید همیشه مراقب باشه بچش سرما نخوره نیفته به وسایل خطرناک دست نزنه...باید تمام روزهای عمرش رو صرف بچش کنه دیگه مال خودش نیست همه ی دغدغش میشه بچش...محبت

همه ی لحظه هام با تو میگذره قشنگ و آروم...من شدم هم بازی تو و تو شدی تمام قلب من..وقتی بغلم میکنی بوسم میکنی یه حس توصیف نشدنی دارم.جون میگیرم همه ی مشکلات از یادم میره ..تو تمام  سهم من از خوشبختی هستی .دوستت دارمبوس

اینم روایت تصویری ما.....خندونک

لباسای راحتی شما...چشمک

این جوراب ها رو هم دوست دایی شاهین واست خریده خیلی قشنگه توشم تکون میدی صدا میدهبوس

اینم اسب قرمز شمامحبت

اینم نفس من سوار بر رخش بوس

ابراز احساسات ماهک به اسب خشگلشخندونک

تاب سواری ماهک و دوستانخنده

ماهک مامان در حال فضولیخندونک

اینم عسل من که واسه مهمونا تیپ زده.....14 دی خاله سمیه و عمو فرزین شام اومدن خونه ی مامان معصوم..اولش غریبگی کردی اما کم کم بهتر شدی .اون شب سال نوی مسیحی ها بودجشن

توی دستت هم رژ لب مامانه که یاد گرفتی بع لبات بزنی مداد چشمم به چشمت میزنی و با فرچه ی ابرو ابروتو شونه میکنی.من نفهمیدم اینارو کی یاد گرفتیخنده


اینم شما در پاساژ کیش سوار بر قطار پرندهبوس

اینم ماهک قشنگم با کلاه جدیدشخندونک

اینجا هم از دست عکس گرفتن من خسته شدیخندونک

تو این عکسا شبش خوب نخوابیدی و چشمات قرمزه عزیزمغمگین

هر وقت بهت میگیم ماهک چشمک بزن چشماتو اینجوری میکنیخنده

تیپ زدی بریم شهر بازیمحبت

الهی فدات شم که داری نماز میخونی.تا بهت میگیم نماز بخون خم میشی و بلند میشیخندونکهر شب که بابا شاپور نماز میخونه میرری پیشش و رو پاش میشینیبوس

اینجا هم داری با دقت برنامه ی علمی پزشکی دکتر لایف رو میبینیخندونکعاشق این برنامه هستی و پلک نمیزنیبوس

بدون شرحچشمک

اینجا هم گرمت بود و لباساتو کم کردمبوس

آماده شدیم با مامان معصوم بریم خونه ی دوستش که آرایشگره.یه دختر 7 ساله داره اسمش مهلاس .تو باهاش دوست شدی و خدارو شکر اونجارفتن رو دوست داریفرشته

این هم روزیه که خاله احیام داشت میومد خوشگل کردی و آماده ی استقبال از مهمونا شدی اما تا اومدن اینقدر گریه کردی که آبرومون رفتمتفکر

اینم گربه ی خواب و بیدار من تو رختخواب باباشقه قهه

بازم اماده شدی بری خونه ی مهلاخندونکوقتیم که  رفتیم داشت مشق مینوشت و تمام مداد و وسایلشو ریختی پایین و هی میزدیشمتفکر

دختر مهربون من یه مامان خوب واسه عروسکاشبوسبوس

تمام عروسک های دنیا یتیم میشدند اگر....دختر نبود....محبت

این دوتا عروسک مال بچگی منه که خیلی دوستشون داشتم عروسک پسرو مادر بزرگم واسم خریده بود خدا رحمتش کنه  خیلی دوستش داشتم.....این عروسکا همبازیه من و دایی شاهین بودن من مامانشون بودم و دایی شاهین باباشونمتنظر

تقریبا اندازه ی خودته مامانی .سنگینم هست با کلی زور زدن بلندشون میکنی اما جدیدا باهاشون بازی میکنی و داری عروسک بازی رو یاد میگیری عشقمبوس

اینم ماکارونی خوردن مستقل شما و یه عالمه ریخت و پاشخندونک

اینم قطره ها و وسایل بهداشتی جدیدت....شامپوی چیکو به موهات میسازه و از حالت فر دراومده موهای نازتبوس

اینم اولین خریدای عید شمابوس

این ست رو من واست خریدمخندونک

اینا رو هم مامان معصوم واست خریدچشمکدستش درد نکنهبوس

مبارکت باشه گلم.....این پست هم تموم شدخستهتا پست بعد بوس بوس گلم خجالتنفسم محبتعشقمچشمک دخترمبوس

 

 

 

 

 

پسندها (9)

نظرات (9)

محمد
10 بهمن 93 18:06
دوست من بروزم با مطلب : "با خوردن بادام، چربی شکمتان را از بین ببرید"
مامان الیار
10 بهمن 93 23:25
ماهک عزیزم بازم مثل همیشه ماه شدی. قربون چشمک زدنت که اینقدر خوردنی می شی. لباساتم مبارک عسلم خیلی خوشگلن.
مامانی(برای دخترم زهرا)
11 بهمن 93 14:04
سلام مثل همیشه خریدها با سلیقه و خوب انتخاب شدن مبارکش باشه دخملی هم خیلی تغییر کرده هزار ماشاا نازتر شده
مامانی تبسم
12 بهمن 93 8:51
ای جوونم هزار ماشاالله به ماهک عزیزم... لباسای دخملی مبارک باشه.. انشاالله به سلامتی بپوشه چقدر کاراش رو دقیق و موبه مو نوشتی از این جزیی نویسیت خوشم امد دوستم همیشه موفق باشید
مامان صفا
12 بهمن 93 11:09
ماهک عزیز خیلی خوشگل وبانمکی.مامان وبابا ممنون که به ما سر زدین.بازم بییاین
مامان راحله
12 بهمن 93 11:56
ماشالله به دخملی خوشگل ... قربون چشمک زدنت عزیزمممممممممممم من و بهار خیییییلی دوست داریم
مينا مامان اميرعلي
12 بهمن 93 12:19
الهي.... چقدر قشنگ چشمك ميزنه وقتي از عكس گرفتنت خسته ميشه و چه مامان مهربوني واسه عروسكها... خدا حفظش كنه وبلاگ خوبي دارين....به ما هم سر بزنيد
مامان کیمیا
16 بهمن 93 0:57
هزار ماشالله به ماهک خانوم خوشگل وناز.عکسات خیلی خوشگله خاله جون
مامان نیلوفر
25 بهمن 93 13:22
وای ماهک جون شیطون شدیا خاله چقدر لباسهات قشنگنعکسهایی هم که گرفتی خیلی نازنخاله قربون چشمک زدنت بره