ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

روزهای با تو بودن

روزهای طلایی من و ماهک...

1393/9/23 0:45
نویسنده : مامان و بابا
731 بازدید
اشتراک گذاری

خدارو هزار بار شاکرم چون مادرم،مادر دختری زیبا و دوست داشتنی ،دختری که هر بار نگاهش میکنم به خودم میبالم،چقدر خوبه که هستی عزیز مامان،عشقول من،نفس من.وقتی میبوسمت وقتی تنت رو لمس میکنم وقتی بوی تنت آرومم میکنه،وقتی دستای کوچولوتو میگیرم،پاهای کوچیکتو تو دستم میگیرم خدارو هزار بار شاکرم ،از ته قلبم از خدا میخوام به همه ی زنای دنیا این حس رو بچشونه.....

این روزها دخمل مامان خیلی شیطون شدی و شیرینتر از قبل،من و بابایی شیفته ی تو شدیم تو فرشته ی کوچولوی مایی،تازگی ها به من و بابایی وابسته تر شدی و حسابی با بابایی بازی میکنی،هر وقت که بابایی از سر کار میاد شروع میکنی به بازی کردن باهاش،تا بابایی میگه ماهک بیا پتو بازی کنیم میری سمت کمد رخت خوابها و ازم میخوای یه پتو بهت بدم بعدا با  بابایی میری زیر پتو قایم میشی تا من بیام پیداتون کنم،هر وقت که بابایی میاد خونه میای میشینی رو پاشو ازش میخوای کلیپ های گوشیشو برات پخش کنه،هیچ کدومم نمیپسندی و فقط میخوای اذیت کنی.

بابا شاپور برات حلقه ی هوش خریده  همیشه تا بابا شاپور میاد خونه میری حلقه هارو میاری و باهاش بازی میکنی.جدیدا کلمه های بابا،محمد(مممد)،علی،ددر،به به رو خوب میگی،علاقه ی عجیبی به خوردن کرم و اسپری و ادکلن و پماد وکف و صابون داری و از دست شما همه ی وسایل مذکور بایگانی شده.....

حدودا سه هفته ی پیش با بابایی رفتیم برات چند دست لباس راحتی خریدم اتفاقی به یه اسباب بازی فروشی شیک برخوردم تو ویترینش یه عالمه عروسک مینیون داشت منم به بابایی گفتم ماهک عاشق این شخصیت کارتونیه بابا هم برات یه دونه خرید آوردم خونه و با دیدنش کلی خوشحال شدی حالا هر وفقت میگم ماهک مینیونت کو؟سریع میری میاریش ♥♥♥

ماه پیش برای چکاب بردمت دکتر قبل از اینکه مریض شی  وزنت ۹:۵۰۰ بود و قدت ۷۳.دکتر از وزن و قدت کاملا راضی بود اما مولتی ویتامینات عوض شد قطره آهنت شد minajouic2 شد و برات joniyorنوشت روی بروشورش نوشته غذای ملکه ی زنبور عسل.بله خانم ما اینیم دیگه ..........زینک و ویتامین ای هم ادامه دارد....

دوهفته ی پیش خاله ی بابا محمد اومده بود خونه ی عزیز و بابا ایرج و ما هم رفتیم دیدنشون .تو راه از تهران تا نصفه های راه  حسابی گریه کردی و بابا محمد حسابی کلافه شد.وسط راه خوابت برد و تا کرج خوابیدی .اونجا هم یه لحظه آروم نداشتی از بغلم تکون نمیخوردی و حسابی خسته شدم آخر شب برگشتیم خونه ی مامان معصوم و تو راه برگشتن هم کلی اذیت کردی تا خوابت برد.ما رسیدیم خونه بابا شاپور رفته بود استخر و وقتی برگشت کلی باهم حلقه بازی کردین بابا محمدم مارو رسوند و دوباره رفت کرج♥خاله ی بابایی هم لطف کرد ۱۰۰ تومن پول کادو بهت داد........

دو هفته ی پیش مهمون هم داشتیم آرمین پسرخاله ی من اومده بود خونه ی مامان معصوم از شمال اومد و چند روزی موند اوایل خیلی ازش فرار میکردی اما کم کم بهتر شدی.آرمین که رفت عمه زهرای من اومد خونه ی مامان معصوم .این مدت سرمون خیلی شلوغ بود چند روز تهران موند و رفت بروجرد خونه عمه آزیتام و الان چند روزه اومده خونه ی ما دوباره ...

بابا شاپور و بابایی هنوز از سفر نیمدن و خیلی دلتنگشونم.

اصلا ماشین سواری رو دوست نداری و من نمیتونم با ماشین جایی ببرمت اونقدر اذیت میکنی که پشیمون میشم .نمیدونم چرا اما خیلی بدقلقی با غریبه ها اصلا ارتباط برقرار نمیکنی و هر کسی که آشنا نیست میبینی کلی جیغ و داد میزنی.همه میگن خوب میشی اما من نگرانم...

وقتی پیاده میریم بیرون هر کس نون دستش باشه باید یه تکه ازش بگیریم بدیم بهت.عادت بدیه باید ترکش کنی.یه مدته میریم پاساژ دوست داری سوار وسایل بازی برقیش بشی و چند بار باید بشینی تا رضایت بدی بریم خونه.وقتی میشینی توش حسابی میخندی و کلی سر و صدا میکنی و همه نگات میکنن.

اصلا به کارتون علاقه نداری اما تبلیغای بابا اسفنجی و لاکپشت شلمن،بی بی انیشتن و این جور تبلیغارو میپسندی .تبلیغای شبکه ی جم رو هم میبینی تبلیغات بورس و املاک و دکتر لایف و لذت آشپزی و کلا چیزایی که به آدم بزرگا مربوطه♥♥

الان یه مدته پوشکت رو عوض کردم برات مارک هاگیز میخرم جدیده خیلی نرمه و دخترونه پسرونه داره ازش خیلی راضیم و بهت میسازه....

دیروز وقتی برات کشوی وسایل ارایشم رو باز کردم گیر دادی که مام زیر بغل مامان رو برداری و هی پیله کردی درشو باز کنم منم عصبانی شدم و بلند بهت گفتم درد،البته از ته دل نبود عشق مامان شوخی کردم تو هم فکر کردی اسم این وسیله درده،گرفتیش جلو صورتمو  و گفتی درت .....الهی فدای زبونت بشم از خنده مردم عسلم...

اینم شرح ماجرا البته تصویری.......

لباسایی که واست خریدیمخندونک

اینم مینیون شمامحبت

این خروس بامزه رو هم بابا شاپور دو ماه پیش واست خرید من یادم رفت عکسشو بزارم....اینم خیلی دوست داریبوس

اینم خرید وسایل بهداشتی و روغن زیتونخنده

اینم مولتی ویتامینای جدیدتبوس

اینم پاپوش کتونی که برات خریدم چون خیلی سبک و نرمه واسه شما که تازه راه میری مناسبهچشمک

این دستبندارو هم دوست دایی شاهین برات درست کرده خیلی قشنگن اما تا دستت میکنم در میاریشونغمگین

اینم دخمل گل من با شروع فصل سرما......بوس

اینم خریدای زمستونی شما ........

اینم ماهک خانوم من در حال بازی با بادکنکی که بابت خرید کلاه اقای فروشنده بهش دادراضی

این لباسارو هم مامان معصوم واست خرید ..دستش درد نکنه.....تشویق

اینم یک روز تعطیل و خرابکاری اول صبح شما........

این هم بازی های به سبک ماهکخندونکخنده

بازی با استخر بادی....

نحوه ی جدید تاب سواریبوس

ریختن کشوی لباساگریه

چادر بازی.....

رورویک سواری عروسک.....آرام

پتو بازی با بابا که این بازی بیشتر از همه خوشحالت میکنه....با بابا زیر پتو قایم میشی و من بیچاره باید بیام پیدات کنمخندونک

عزیزای دلمبوس

ماشین سواری....البته این عکس مال هشت ماهگیتهبوس

و ریختن همه ی وسایل بازیت وسط خونهخندونک

اینم یه صبحانه به سبک ماهک.......

اینم بلوز و شلوار زمستونی که واست خریدمبوس

اینم دستکشایی که روز اول خرابشون کردیغمگین

این پست خیلی طولانی شد عزیزم...اخه وقتم کمه نمیتونم زود بیام واسه همین همه رو یه جا گذاشتم....عاشقتم عشقمبوسبوسبوسبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)