ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

روزهای با تو بودن

روزهای من و تو.......

1393/2/29 15:44
نویسنده : مامان و بابا
454 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم تو این دنیا برام هیچ چیز اندازه ی تو مقدس و دوست داشتنی نیست.این روزهای من در کنار تو در عین طوفانی بودن آروم و قشنگ میگذره،با اینکه هنوز خونه ی خودمون نرفتیم و من نگرانم اما باز هم در کنار تو حس خوبی دارم،احتمالا تا دو هفته ی دیگه میریم خونه ی خودمون،امیدوارم مامان خوبی باشم و بتونم به خودم وابستت کنم،قرار بود این هفته بریم اما قراره هانیه کوچولو و دختر دایی من از شمال بیان تهران خونه ی مامان معصوم ،من و تو هم باز موندگار شدیم......

دلم میخواد روزهای عمرت رو مفید سپری کنی ،آرزوی من فقط دیدن پیشرفت و موفقیت توست و اینکه کنار من خوشحال باشی....

..دو شبه خوب نمیخوابی و من علی رغم میل باطنیم بهت شربت زادیتن میدم،از امروز دارم بهت یاد میدم که تکه های کوچیک غذارو با دست برداری و بخوری،با توت فرنگی شروع کردم اما حسابی صندلی غذاتو کثیف کردی،عصرونه هم بیسکوییت مادر رو تکه کردم و اونو بهتر خوردی،داری آب خوردن با لیوان رو هم یاد میگیری،این دو سه روز بیتابی شاید داری دندون در میاری،عزیز دل مامان حسابی شیطون شدی و با سرعت برق و باد چهار دست و پا میری....

در حال حاضر سوپ با مرغ و ماعیچه میخوری،حریره بادوم و فرنی رو عصر میل میکنی بعضی روزا پوره ی سیب زمینی هم میخوری،زرده ی تخم مرغ هم یه روز در میون میخوری،برای دسر هم بیشتر پوره ی موز یا سیب یا طالبی نوش جان میکنی.این هفته میریم پیش دکتر خودت تا برنامه ی غذاییت رو تغییر بده.سرلاک هم میخوری  بعضی روزا شیر و خرما و بعضی روزا شیر و میوه.......از نوزادیت تا حالا به جای ویتامین (ا د)برات (بی بی جویس)میگیرم و شربت زینک هم میخوری و قطره ی اهن هم (یورو ویتال)میخوری،شیر خشک هم (نان ۲)میل میکنی اونم ۶۰ سی سی......همیشه از به دنیا اومدنت تا یه ماه پیش پوشکت رو پریما میگرفتم اما الان یه مدته از کیفیتش راضی نیستم و (اوی بیبی) برات میگیرم و راضی ترم.....

دو سه ماه دیگه تولدته عشقم و من به این فکر میکنم که چیکار کنم تا اولین تولد زندگیت بیاد موندنی باشه خیلی فکرا تو سرم هست امیدوارم بتونم محققشون کنم....تپل مامان حس میکنم لاغر شدی شاید زیاد فعالیت میکنی ،این هفته هفته ی خوبی بود دایی جون من اومد خونه ی مامان معصوم و دو روزی موند حسابی دوستت داشت و نازت میکرد روز جمعه ناهار همراه دایی عزیز رفتیم خونه ی عمو فرزین اخه واسه ناهار دعوتمون کرده بودن،ایلیا کوچولو هم اونجا بود کلی باهات بازی کرد مامانش میگفت ایلیا از همه ی بچه ها بدش میاد اما عاشق ماهکه،قربونت برم اونجا حسابی دلبری کردی غروب هم یه سر رفتیم خونه ی خودمون تا برای بابا لباس بیارم و دایی عزیز هم خونه منو ببینه تو راه خوابت برد و نتونستی خونمونو ببینی .......

دوستت دارم گل مامان ،همیشه مهربون بمون همیشه پاک بمون و همیشه برای من بمون ......

اینم شما در کنار دایی جون  من........

اینم شما و مامان معصوم در حال رفتن به خونه ی عمو فرزین.....

اینم یه عکس دسته جمعی دیگه.......قربون دختر خوشتیپم....

من و ماهک گلم......

این هفته خیلی هفته ی شلوغی بود و حسابی گشتی و خیلی هم بهت خوش گذشت...دوستت دارم گلم....بوس

پسندها (5)

نظرات (2)

مامان فاطمه
29 اردیبهشت 93 15:59
ماشالا به نی نی نازتون خوشحال میشم به ما سر بزنید
خاله عاطی
6 تیر 93 9:03
آخــــــــــِی چقد شما ناز و عزیزی... ب منم سربزن منتظر نظر قشنگتم