ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

روزهای با تو بودن

ورود به ده ماهگی.......

1393/2/24 21:55
نویسنده : مامان و بابا
624 بازدید
اشتراک گذاری

الان که دارم برات مینویسم شما ۹ ماه و یک روزته و داری وارد ماه دهم زندگیت میشی ،برای من روز بزرگیه چون داره ماه گردهات دو رقمی میشه و تا تولد یک سالگیت چیز زیادی نمونده.....نمیدونی چقدر لذت داره روزای زندگیتو شمردن،نگاهت کردن و قد کشیدنتو دیدن،تماشای خنده ها و گریه هات ،چشیدن لذت مادر بودن .......دیروز مامان معصومه هم به مناسبت روز پدر  و هم به مناسبت دو رقمی شدن ماهت یه کیک کوچولو خرید و برات جشن کوچیکی گرفتیم مامان معصوم و بابا شاپور برات یه لباس سرهمی خشگل خریدن و منم برات یه بلوز و شرت.....اخر شب هم با لباسای جدیدت رفتیم مهمونی خونه پسر دایی مامان معصوم ......اونجا با یه دختر دو ساله دوست شدی و کلی بازی کردی ...خودمونیم بچه ی خسیسی هستی چون تا مهشید به فلاکس اب سردت دست میزد داد میزدی و دعواش میکردی ،شب خوبی بود چون خاله سمیه و عمو فرزین هم بودن خاله فرشته هم بود و دور هم خوش گذروندیم (عمو فرزین پسر خاله ی منه و خاله سمیه خانمش،خالهفرشته هم خاله ی منه)قربونت برم همه عاشقت شدن ،همیشه وقتی نگات میکنم با خودم میگم چطور باید شاکر خدا باشم که هدیه ی قشنگ و بزرگی بهم داده ،خدایا ممنونم ........دختر قشنگم ورودت به ده ماهگی مبارک

من و تو و مامان معصومه شنبه رفتیم خونه ی عمو فرزین ناهار،توی راه چون مامان معصومه رانندگی میکرد و نمیتونست بغلت کنه کلی گریه کردی جوری که چند بار نگه داشتیم و پیادت کردیم،خلاصه رسیدیم و شام هم موندیم تا بابا شاپور اومد دنبالمون و اخر شب رسیدیم خونه.یکشنبه هم با بابایی رفتیم سمت کرج ،تو راه اول سیه سر به دفتر تازه تاسیس عمو مهدی زدیم و شما تو راه خوابت برد تا خود کرج ،منم زیاد اذیت نشدم وقتی رسیدیم خونه ی بابا ایرج یه کم گریه کردیو همش میخواستی کنارت باشم و تکون نخورم چون میترسیدی تنهات بزارم،منم کلی خوشم میومد،بعد از ظهر با بابا ایرج و مادر جون رفتیم بیرون ،یه سر فروشگاه خانه و کاشانه رفتیم و از اونجا برات یه کتاب حمومو چند تا عروسک خریدم و بابا ایرج حسابشون کرد،از اونجا هم یه دوری زدیم و رفتیم خونه،شب ساعت ده حرکت کردیم سمت تهران،بابایی مارو رسوندو خودش برگشت کرج تا فردا صبح با بابا ایرج بره دورود،دوشنبه هم خاله فرشته و عمو فرزین اینا اومدن خونه ی مامان معصوم و غروب با هم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت....

امروز بلاخره تابلوی جغدها رو تموم کردم خیلی قشنگ شد ،ایشالا دو هفته دیگه میریم خونه ی خودمون و من تابلوهارو میزنم بالای تختت تا خوشگل بشه....از دیروز یاد گرفتی کاملا چهار دست و پا میری و سینه خیز رفتن رو ترک کردی منم کلی کیف میکنم میبینمت......

دختر قشنگ من خوشحالم که فرشته ای مثل تو وارد زندگیم شده دختری که هرکس با دیدنش عاشقش میشه،خدایا شکرت .........

اینم کیک روز پدر و 10 ماهگی شما......

اینم لباسی که بابا شاپور و مامان معصوم واست خریدن.....

اینم من واست خریدم جیگرم......

اینم شماو بابا شاپور در حال رفتن به خونه ی پسردایی مامان معصوم.....

بقیه ی عکسای نازت ادامه ی مطلب.....

لباست خیلی بهت میاد عسلم......

اینم من و دختر گلم .......

مامان معصوم و بابا شاپور و شما......

اینم تابلوهای جغدی که خودم برات درست کردم.....

اینم خریدهای من و شما از فروشگاه خانه و کاشانه ی کرج.......

تا پست بعدی بای بای .....بوس بوسبوسبوس

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانی(برای دخترم زهرا)
6 تیر 93 23:12
چه مامان با ذوقی گمونم خیلی هم کم سنی بخاطر عکست میگم حدس من19ساله(ببخش فضولی کردم هرچی خواستم ننویسم نشد....)