تولد دختر قشنگ من ........
عزیز دلم این مدت خیلی درگیر بودم از روزهای اخر ماه رمضان تا الان یه وقت آزاد نداشتم اول از همه حسابی خونمون رو تمیز کردیم و حدود دو هفته درگیر کارای خونه بودم تو این مدت مامان معصوم خیلی کمکمون کرد و اگه نبود من به تولدت نمیرسیدم....بابا شاپور هم زحمت نصب پرده ها رو کشید و کلی کمکم شد..بعد از تموم شدن کارای خونه درگیر مراسم تولدت بودم و برای اون هم یه هفته ای درگیر بودم با اینکه جشن خیلی خودمونی بود اما سعی کردم همه چیز عالی باشه .راستش دلیل اینکه جشنت رو خودمونی گرفتیم این بود که نخواستیم خیلی اذیت بشی چون تو محیط های شلوغ خیلی بی تابی میکنی و ما هم دست تنها بودیم و نمیشد کارارو مدیریت کنیم تصمیم گرفتیم خودمونی باشه تا کمی بزرگتر شی و لاقل معنی تولد رو بفهمی.......از ماجراهای تمیزی خونه و کارایی که تو این مدت کردیم تو پست بعد برات مینویسم فعلا اینجا در مورد تولدت میخوام برات بنویسم عزیزم.....هفته ی پیش روز یک شنبه وقت اتلیه داشتی ساعت ۱۲ ظهر من و شما و بابایی همراه مامان معصوم رفتیم اتلیه ی آوا تا عکسای یک سالگیت رو بگیریم و یه عکس سه نفره هم بندازیم .توی ماشین با اینکه خسته بودی نخوابیدی و کلی اذیت کردی.توی اتلیه اولش اصلا همکاری نکردی اما بعد بهتر شد البته من و بابایی و مامان معصوم هم کلی تلاش کردیم تا اقای عکاس تونست عکساشو بگیره و من خیلی از عکسات راضی بودم ....بعد از ظهر هم من رفتم برای تولدت کمی وسایل و بادکنک خریدم و دوشنبه کیکت رو سفارش دادم قرار بود از عکس جدیدت روی کیک استفاده شه اما عکست اماده نشد و یکی از عکسای شش ماهگیت رو بردم برای روی کیک.....سه شنبه اخر شب من و تو بابایی و مامان معصوم رفتیم سمت خونه ی خودمون تا کارای تولدت رو انجام بدیم روز چهارشنبه شروع کردیم به تزیینات و خرید میوه و تنقلات و بعد هم رفتیم عکسات رو گرفتیم که خیلی قشنگ بودن من از دیدنشون هنوزم سیر نشدم عزیزم......
مهمون هایی که دعوت بودن پدر بزرگ و مادر بزرگ و عموهات بودن خاله سمیه و عمو فرزین و خاله فرشته که به خاطر شما از شمال زحمت کشیده بود اومده بود و مامان معصوم و بابا شاپور و دایی شاهین هم بودن یکی از دوستهام هم دعوت کردم که نتونست بیاد♥
برای تولدت اینقدر وقتم کم بود که تم خاصی انتخاب نکردم اما با توجه به رنگبندی خونه از رنگ ابی درباری و سفید استفاده کردم
شام هم از بیرون گرفتیم جوجه کباب و کوبیده و سوپ که خودم درست کردم ......ژله ی رنگین کمان و دسر شکلاتی هم بعد شام سرو شد و قبل شام هم شربت البالو و اجیل و پفک و چیپس و میوه سرو شد....
همه چیز خدارو شکر خوب بود و با اینکه خیلی خسته بودم اما واقعا بهم خوش گذشت مهمونا حدود ساعت ۶ اومدن و ساعت ۹ کیکت رو آوردیم روی میز و همه از کیکت خوششون اومده بود و منم راضی بودم.من و تو بابایی شمع رو فوت کردیم و کیک رو بردیم و بعد با چای و کیک از مهمونها پذیرایی کردیم .....بعد هم کادو هارو اعلام کردیم و شام سرو شد و بعد شام هم با خاطره نویسی برای شما جشن یک سالگیت تمووم شد.......
کادوی من و بابایی با بابا شاپور و مامان معصوم شریکی بود ما از دو ماه قبل با هم برای شما یه ماشین شارژی قشنگ به مناسبت تولدت خریدیم که مبلغ پونصد هزار تومن من و بابایی و پونصد هزار تومن بابا شاپور و مامان معصوم براش هزینه کردیم .عمو مصطفی برات یه عروسک موزیکال خرید بابا بزرگ و مامان بزرگ شما هم برات یه ربع سکه خریدن عمو فرزین و خاله سمیه بیست هزار تومن پول و خاله فرشته هم سی هزار تومن پول هدیه دادن .برای من و بابایی شبخیلی قشنگی بود.دختر یکی یک دونه ی ما یک ساله شد و واقعا شیرین ترین تجربه ی زندگی ما بود....
اینم جشن تولد ماهک گلم به روایت تصویر.......
تزیینات خونمون با رنگ ابی و سفید و با لباسای کوچولویی که دیگه اندازت نیست..
بادکنک های روی سقف....
اینم پاکت اجیل که اماده خریدم و برای هر نفر یک دونه در نظر گرفتم و برای قشنگی داخلشون خلال دندونای دلقک گذاشتم
ریسه ی تولدت مبارک
ظرف میوه که دو تا ظرف جداگانه براش در نظر گرفتم و یکی روی میز شما و اون یکی رو میز مهمان ها بود
میز تنقلات که عکس جدیدت رو گذاشتم روش و از این عکس به همه ی مهمونا یه دونه دادیم...قربون خنده ی قشنگت
نی برای شربت که روش شخصیت های کارتونی داشت و اماده خریدم
قند تولد.....
کارد و چنگال کیک با تزیین خودم...
نمای کلی خونه.....
کیک تولد پرنسس من با طعم لبخندش......
میز دختر قشنگ من که اصلا یک دقیقه هم پشتش نشست..
همه ی مهمونای عزیز من در یک قاب.....
ماهک و بابا جونش...
کادوی من و بابایی و مامان معصوم و باباشاپور
کادوی عمو مصطفی
کادوی بابا ایرج و عزیز
برگه ی یادگاری که شب تولدت اماده نبود و مهمونا رو برگه ی معمولی نوشتن و منم بعد اماده شدن برگه اونارو روش چسبوندم
و اینم ماهک خسته ی من بعد از جشن
این لباس برای شب جشنت بود که مامان معصوم برات خریده بود
این البوم رو هممامان معصوم بعد تولدت خرید تا عکساتو توش بزارم...دستش درد نکنه
اینم از تولد گلم...اینقد سرم شلوغ بود که از شام و دسر رنگین کمون یادم رفت عکس بگیرمدخترم نتونستم اون جوری که میخوام برات تولد بگیرم باور کن وقتم کم بود بزرگتر که بشی جبران میکنم....
بعد از تولدت انگار یه بمب تو خونمون منفجر شده بود ..من و مامان معصوم تا 5 صبح درگیر تمیز کاری بودیم
تولدت مبارک عزیزم ......امیدوارم همیشه موفق باشی و خوشحال....دوستت دارم عزیزم