ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

روزهای با تو بودن

گوشواره های دردسر ساز......

1393/3/5 14:38
نویسنده : مامان و بابا
676 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگ من چند وقته مریضی و من حسابی بی حوصلم.یادته چند وقت پیش برات نوشتم شبا خوب نمیخوابی من فکر میکردم داری دندون در میاری اما مشکل از گوش هات بود.مامان معصوم ار چهار شنبه مهمون داشت .دختر دایی های من از شمال اومده بودن و هانیه کوچولو هم کلی باهات بازی کرد.جمعه شب که مهمونا رفتن متوجه شدیم که بدنت دونه های قرمز زده و بغل گوشات حسابی ملتهب شده بود.خیلی ترسیدم بابایی رفت اینترنت و گفت اینا علایم سرخجه هست .خیلی ترسیده بودم بابایی هم گفت شنبه ببرمت دکتر.شنبه بابایی رفت مطب و برات وقت گرفت من و مامان معصوم هم ساعت 3 با ماشین رفتیم سمت مطب دکترت.خدا روشکر برعکس همه ی روزا خلوت بود و زود رفتیم داخل .دکترت کلی باهات بازی کرد و بوست کرد وزنت 8 کیلو و 50 گرم بود و قدت 68.معاینت که کرد گفت دونه های بدنت حساسیته.احتمالا توت فرنگی که خوردی حساس شدی.اما گوش هات رو که دید برات پماد و شربت سفالکسین نوشت گفت به خاطر گوشواره هات گوشت عفونت کرده.برات بمیرم شبایی که بی تاب بودی و نمیخوابیدی گوشات درد داشت و مامانی نمیفهمید.دکتر گفت گوشواره ات رو دربیاریم و نخ تو گوشت کنیم.برای معده ات هم گفت  شربت فیژان بهت بدم و تو سوپت روغن زیتون بی بو بریزم.برای حساسیت بدنت هم شربت هیدروکسی زینک نوشت .غروب که بابایی اومد باهاش رفتم بنی هاشم و برات مایع شستشوی لباس و یه روغن زیتون کریستال و یه شامپو بدن چیکو خریدیم بارون هم شدید میبارید.بعد از خرید هم من و بابایی شام رفتیم  جرس و شام خوردیم .اومدیم خونه و با کلی مکافات گوشواره هات رو در آوردیم اما هر کاری کردیم نذاشتی نخ بندازیم و کلی گریه کردی.بابایی هم که طاقت اشکاتو نداشت گفت اصلا ما نمیخوایم ماهک گوشواره بندازه خلاص.......

بابایی گفت هر وقت بزرگ شد میبریمش یه جای خوب با بی حسی که براش گوشاشو سوراخ کنیم .من خیلی ناراحتم که باعث دردت شدم دختر قشنگم مامان رو ببخش دیگه قول میدم اذیت نشی.خلاصه این همه واسه گوشواره هات خوشحال بودم اخرشم  درشون آوردم.عیب نداره مهم اینه که همون شب که گوشات سبک شد با بتادین شستم و برات پماد میپروسین زدم تو راحت راحت خوابیدی و صبح دیر بلند شدی .خدا رو شکر تا الان گوش هات بهتر شدن و بدنت هم بهتره  و مجبور نیستم بهت انتی بیوتیک بدم.

بعد از بیماری زردی که روزای اول تولدت گرفتی این اولین بیماریت بود و امیدوارم اخریش باشه ..حالا که بهتری حال منم خیلی  بهتره .خدا رو شکر که حالت رو به راهه و خیال منم راحته.دوستت دارم دختر گلم بوسمحبتمحبت

دیروز برای اولین بار کته با ماهیچه خوردی و خیلی دوس داشتی.برات سوپ عدس هم درست کردم و میل کردی عسل مامان....

تازه چند روزه یاد گرفتی بای بای کنی و تا میرسی دم در دستاتو تکون میدی.خیلی شیرین میشی فدات شم.ماما و بابا و مابا و دد و گاگا هم جدیدا با صدای بلند میگی و خیلی با حال میشی....عاشقتم دختر قشنگم خندونک

دختر ناز مامان آماده شدی بریم دکتر....

مطب دکتر و دستیار کوچولوی اقای دکتر....

بعد از مطب یه بازی جانانه با عروسک.....

یه حمام عالی بعد از بهبود حالت......

امیدوارم همیشه سالم و شاداب باشی دختر قشنگ من بوس بوسبوسبوسبوسبوس

پسندها (5)

نظرات (4)

محمدرضا
5 خرداد 93 14:52
سلام وبلاگ بسیار عالی ای داری به وبلاگم سر بزن اگه سوالی تو قسمت نظرات داشتی بپرس
مامان مونا
7 خرداد 93 0:19
سلام دوست عزیز.ماشاله دخترنازی داری. تقریبا هم سن باران منه. انشاله دیگه مریض نشه. خوش باشید.
مریم
23 خرداد 93 10:40
سلام. ممنون که به ما سر زدین من هم خیلی با گوشواره گوش کردن دخترم مشکل داشتم. ولی به نظرم حیفه بعد از اینکه التهاب گوشش خوب شد براش نخ بزنین که دوباره مجبور نشین سوراخ کنین. من وقتی دخترم خواب بود نخ زدم، معمولا یک ساعت اول، خوابشون عمیق تره. امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
مامان ویداجون
17 تیر 93 11:40
عزیزم میشه ادرس مطب دکتر وشماره تلفن مطب دکتر ماهک جونو واسم بنویسی درضمن کتابشو از کدوم کتابفروشی میتونم بگیرم ممنونت میشم عزیزدلم