اولین تجربه ی شهر بازی....
امروز یه روز بارونی و قشنگ بود یه روز رمانتیک پاییزی....من و بابایی و گل دختری امروز سه تایی رفتیم شهر بازی سرپوشیده ی امیرپارس.......این اولین تجربه ی ماهک خانم از شهر بازی بود و براش خیلی جالب بود ...رنگها،نورها،صداها،حرکت وسایل بازی،بچه ها همه و همه باعث تعجب و حس کنجکاوی دختر ناز ما شد.....
هوای بیرون خیلی سرد بود اما توی سالن خوب بود.کارت شارژ بازی گرفتیم و کلی وسیله سوار شدیم و بازی کردیم.اصلا نترسیدی و از همشون خوشت اومده بود...سوار لوکومتیو شدیم و بعدم فنجون متحرک و بعدم قطار پرنده که از قطار پرنده خیلی خوشت اومد و فرمونشو تو دستت میگرفتی و میچرخوندی و بالا که میرفت میخندیدی......
از تصاویر متحرکی که روی مانیتورها خیلی خوشت میومد و کلی نگاه میکردی .یک ساعت اونجا چرخیدیم و زود اومدیم خونه که زیاد خسته نشه گل مامان .....اومدیم خونه وحموم کردی و ناهار سبزی پلو و میگو خوردی و لالا کردی .....شب هم من و شما و بابایی و بابا شاپور و مامان معصوم شام رفتیم رستوران اروند خیابون سهروردی .غذاهاش عالی بود شام خوردیم و ساعت 11 اومدیم خونه و ساعت 12 لالا کردی.امروز حسابی خسته شدی و شب بی دردسر خوابیدی.....
دیروز هم نزدیکای غروب با بابایی رفتیم کرج خونه ی بابا ایرج ...اونجا کلی شیرین کاری کردی و زیاد اذیت نکردی اما از کنار من تکون نمیخوردی و برگشتنی هم کلی تو ماشین گریه کردی و حسابی منو کلافه کردی .شب هم تا ساعت یک و نیم بیدار موندی و کلا رو فاز بدقلقی افتاده بودی.........
عاشقتم دختر قشنگم ..امیدوارم همیشه بهترین چیزها رو زندگیت تجربه کنی ......
اینم دخمل قشنگ من توی شهر بازی
ماهک و بابایی
اینم راننده ی قطار پرنده
تا پست بعدی بای بای عاشقتم