گوشواره هات مبارک..............
دیروز بلاخره تصمیم گرفتم گوشهای نازتو سوراخ کنم،برات ساعت هشت غروب وقت گرفتم و سه نفری یعنی من و تو و مامان معصومه رفتیم مطب،بابایی نیمد چون دلش نمیومد گریه کنی ودردت بیاد ،من و بابایی کلامخالف بودیم گوشتو سوراخ کنیم اما همه میگفتن الان وقت خوبیه و کمتر دردشو حس میکنی......بگذریم،رفتیم مطب اما دکتر نیمده بود و چون تو اذیت میکردی و یه جا بند نمیشدی رفتیم پاساژ نزدیک مطب وو یه دوری زدیم من و مامان معصومه به مناسبت سوراخ کردن گوشت برات دو دست لباس خوشگل خریدیم که برات عکساشو میزارم،دوباره رفتیم مطب و اقای دکتر تشریف آورد و تو و مامان معصوم رفتین داخل و من بیرون موندم خیلی برام سخت بود ببینم گوش کوچولوتو سوراخ میکنن ،بعد یه مدت صدای گریه تو اومد و دل مامانی ریش ریش شد ،یه گوشت سوراخ شد و مامانی آوردت بیرون تا ساکت شی اما حسابی ترسیده بودی،برات بمیرم اشکات صورت نازتو خیس کزده بودمامان معصوم هم ترسیده بود دوباره رفتین داخل و تو همچنان گریه میکردی و بلاخره گوش دوم هم سوراخ شد،اومدی بیرون و خیلی گریه میکردی ،بردمیت بیرون و آرومتر شدی و اومدم خونه،مبارکت باشه دختر خوشگلم ،دیگه داری خانوم میشی دوستت دارم و به وجودت میبالم ...............،..........