ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

روزهای با تو بودن

حال و هوای اسفند

1393/12/24 17:15
نویسنده : مامان و بابا
1,101 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه زمستون و پاییز رو دوست داشتم ،حال و هوای قشنگ این فصل ها بهم حس خوبی میده،امسال زمستون به خاطر اینکه نمیتونستم زیاد بیرون ببرمت سخت گذشت اما الان چند روزه هوا خوب شده و هر روز من و دخمل نازم دوتایی میریم پارک...اول ماهک خانوم یه کم از پله های سرسره بالا پایین میاد و من بیچاره هم همراهیش میکنم بعد یه کم تاب سواری و بعد هم میره رو چمن های پارک و حسابی ورجه وورجه میکنه و بیشترین کار مورد علاقش روی چمنا اینه که از جدولای کنار پارک بره بالا بیاد پایین.معمولا طرفای ظهر میریم پارک و تا یک ساعت اونجا مشغولیم بعد میایم پارکینگ و اونجا هم یه کم بازی میکنی و علاقه ی شدیدی به دیوارای اجری داری هم ازشون میترسی و هم دوست داری دست بزنیشون منم بهت یاد دادم که این دیوارا خونه ی پیشی هاس ،حالا هر جا دیوار اجری میبینی با دست نشون میدی میگی اینا....قربونت برم.

با اینکه کامل راه میری اما بیرون علاقه به راه رفتن نداری و باید بغلت کنیم وزنتم زیاد شده نفسم تا میبرمت بیرون و میام دستام درد میگیره...

این روزا حال و هوای همه حال و هوای عیده و همه درگیر خرید و خونه تکونی هستن .من از ماه قبل تقریبا همه ی خریداتو انجام دادم و کلی واست لباس خریدم برات عکساشو میزارم.کفش و لباسای راحتی ت رو از خیابان بهار برات خریدم خیلی نازن.یه سری خریداتم از پاساژ کسا. گرفتم و خلاصه هر جا چیز قشنگی میبینم واست میخرم .دیروز با مامان معصوم و شما رفتیم بیرون و دو تاماهی قرمز برات خریدم اما واست اصلا جالب نبود!!!!!!

این روزا خیلی لجباز شدی و کلا شیطنت هات بیش از حد شده همش کارای خطرناک میکنی جدیدا میری رو مبلا و ازشون میخوای بپری پایین که من میرسم و نمیزارم،الان چند روزه مامان معصوم یادت داده که جیشت رو بگی خیلی خوب یاد گرفتی و معمولا در طول روز پوشکت نمیکنم مگر موقع خواب،اما از امروز لج کردی میگی جیش دارم اما تا میخوام سرپات کنم گریه میکنی،دو بارم شلوارتو خیس کردی .

 روزها معمولا تا نه صبح میخوابی و ساعت ۱۲ یه چرت میزنی تا یک،بعد از ظهرم چهار تا شش میخوابی،شبا خیلی بد میخوابی و ساعت یک شب اونم با کلی گریه و بی تابی به خوابیدن رضایت میدی اما در طول شب خدارو شکر بهتر و ارومتر از قبل میخوابی.برای چکاب دیگه نرفتیم دکتر تا بعد از عید ،همچنان همون مولتی ویتامین ها رو میخوری،چند روز پیش که رفتم برات پوشک بخرم گفتن هاگیز دخترونه پسررونه دیگه تولید نمیشه منم هاگیز معمولی برات خریدم و خیلی از کیفیتش راضی بودم و خوب در اومد اما قیمتش از پوشکای دیگه بالاتره...

یه مدته غذات بد شده و خوب غذا نمیخوری باید کلی برات ادا دراریم تا غذاتو بخوری سوپ و عدسی دوست نداری اما ما بهت میدیم چون برات خوبه،از غذاهای مورد علاقت میرزاقاسمی  هست که کامل میخوری،کباب و ته چین و سبزی پلو ماهی و کته ماهیچه و شامی و میگو و لوبیاپلو و ماکارونی و جوجه کباب  و..رو برای ناهار بهت میدیم شام هم معمولا سوپه صبحانه هم فرنی یا تخم مرغ نیمرو یا عسلی و چای و نون و کره یا عدسی یا سرلاک میل میکنی میان وعده هم سیب زمینی یا بستنی یا میوه  میخوری  با قطره اهن هم کمپوت گلابی میخوری و بعد از ظهرا بعد از خواب یه لیوان اب لیمو شیرین میل میکنی....

بستنی و شکلات خیلی دوست داری و بستنی رو خودت دستت میگیری و بیشتر از اینکه بخوریش روی زمین یا شلوار بابا محمد یا در و دیوار میمالی و کلی حال میکنی.

جدیدا دختر کوچولوی دهمسایه ی مامان معصوم رو که اسمش النا س صدا میزنی دم در وایمیستی و میگی (نا).برای هر سوالی یه جواب بلدی (نه)،تا بهت یه کاری میگم بکن بعدشم میگم بدو تو هم پشت بند من میگی (اود)یعنی زود...

یه روز من و شما با هم رفتیم پارکینگ خونه ی مامان معصوم و من هم پستونک و بیسکوییتت رو تو یه پلاستیک گذاشتم که اگر خواستی بهت بدم وقتی مشغول بازی شدی منم پلاستیکو گوشه ی پارکینگ گذاشتم موقع برگشتن دیدم یه گربه بغل پلاستیک نشسته منم که از گربه وحشت دارم  نمیدونستم چیکار کنم تو هم با دیدن گربه هی میخندیدی و میرفتی جلوش ،یه هو بهت گفتم ماهک برو پلاستیک رو بیار که بریم دیدم بدون معطلی رفتی و رفتی و پلاستیک و بر داشتی و اوردی بهم دادی دلم میخواست اون لحظه گازت بگیرم اخه اولین بار بود یه کاری رو واسم انجام میدادی فدات شم،دخترم از مامانش شجاع تره،این روزا زیاد بیرون میریم و تو حسابی تو فضای سبز بازی میکنی دوستم زیاد پیدا میکنی و منم با دیدن شیطنت هات انگار دوباره بچه میشم....

اتفاقای مهمی تو این ماه برامون افتاد که اصلا اتفاقات خوبی نبود،موتور دایی شاهین رو دزد برد و دو روز بعدش چندتا دزد بهش حمله کردن کیف پولشو بگیرن که دایی نداد و با چاقو کتفشو زدن،اون شب اتفاقا خاله سمیه و عمو فرزین مهمون بودن خونه ی مادر و تو با خاله سمیه حسابی جور شدی و لاک پاهاش برات جالب بود و هی میرفتی پیشش،دایی که اومد بردنش بیمارستان و زخماشو پانسمان کردن و شب بدی بود .

 اوایل این ماه با مامان معصوم چند روز بردیمت خونه ی خودمون ،با اسباب بازیات سرگرم شدی و ماشینتو خیلی دوست داشتی اما شب اصلا خوب نخوابیدی و تا صبح  اذیت کردی،شاید جات عوض شده بود،فرداش . مامان و بابای بابا محمدو دعوت کردم خونمون تا شمارو ببینن بابا محمد شام غذا از بیرون گرفت و غروب با مامان معصوم بردیمت محوطه ی بازی شهرک اما همش گریه کردی و با تاب و سرسره بازی نکردی ،،شب مهمونا اومدن و با دیدنشون کلی گریه کردی و آبرومون رفت ،بعد از خوردن شام عزیز و اقا جون رفتن و منم خونه رو تمیز کردم و با بابا شاپور و مامان معصوم دوباره برگشتیم خونشون و تو با دیدن خونه از شدت خوشحالی گریه و خنده میکردی خیلی برامون جالب بود که دو روز از اینجا دور بودی اما دلت حسابی تنگ شده بود....

بیشتر روزهای این ماه رو صرف خرید و کارای عید کردیم و  خریدای شما که تموم شد خریدای من و بابا محمد شروع شد و یه روز کامل با هم تهرانو چرخیدیم که خیلی خوش گذشت....اول رفتیم برات سه بسته پوشک و صابون و شامپوی سر و بدن نیوآ و روغن زیتون خریدیم بعدم رفتیم تهران پارس و من کیف و کفش و.....خریدم

یه شبم من و بابا رفتیم خونمون و من چمدون و وسایل سفرو آماده کردم و اوردیم خونه ی مامان معصوم تا باهم بریم شمال،اخر شبم تو جمهورری ماشین و پارک کردیم و دستفروشا رو تماشا کردیم و شام هم کباب ترکی خوردیم.یه شبم رفتیم فست فود ماکرو که تازه افتتاح شده و یه شام بی نظیر خوردیم.

دایی وحید بابا محمدم که از عسلویه اومده بود کرج مهمونی  یه روز اومد خونه ی مامان معصوم دیدنت که شما خواب بودی و بهت پنجاه تومن عیدی داد.

سه شنبه ی اخر سال ۹۳ من و تو بابا محمد رفتیم سمت کرج که قبل از عید عزیز و اقا جون شمارو ببینن  طبق معمول تو راه کلی اذیت کردی و خوابت برد و با ورود به اونجا کلی گریه کردی  اما بعدش اروم شدی و به میز تنقلات حمله ور شدی و کلی ریخت و پاش کردی  اون شب چهارشنبه سوری بود و بیرون صدای ترقه میومد و میترسیدی قربونت برم...سفره ی شام رو هم بهم ریختی و حسابی با مرغ و ماهی خودتو کثیف کردی و بعد شام بهونه گرفتی و زود برگشتیم خونه.توی راه هم آرومتر از عصر بودی....

امسال اولین عیدی رو من و مامان معصوم برات خریدیم النگوهای قبلت برات کوچیک شده بودن منم بردم عوضشون کردم و برات یه النگوی پهن خریدم که گرونتر از اون سه تا شد .برای عیدت هم یه النگوی ظریف مامان معصوم و یه النگوی ظریف دیگه من و بابا محمد برات خریدیم که دوباره النگوهات سه تا شدن....

دایی شاهینم برات یه کتونی و یه شلوار عیدی خرید،عزیز و اقا جون پنجاه تومن پول دادن و عموهاتم گفتن بعد عید عیدیتو میدن!!!!!

ما هم طبق برنامه ریزی هامون قرار شد شب جمعه حرکت کنیم سمت شمال و تحویل سال تو راه باشیم...

امیدوارم امسال برای دختر گلم و همه ی نی نی ها سالی پر از سلامتی و شادی باشه ...محبت

اینم اسفند به روایت تصویر.....بوس

بازی های پدر و دخترخنده

بستنی خوردن به سبک ماهک......البته بستنی مورد علاقت مگنومه اما اگه موجود نباشه به قیفی هم رضایت میدیقه قهه

اینم سر سفره ی شام وقتی هوس غذا خوردن میکنی......خندونک

اینم یه روز گرم اسفند که من و بابا محمد و شما رفتیم پارک...کلاهتو همش از سرت در میاوردی و میدادی بابا و میگفتی رو سرش بزاره بعدم میخندیدی شیطون منخندونک

عاشق جدولای لبه پیاده رو هستی و هی از اونا بالا میری و میای پایینخسته

اینم مال روزیه که بردیمت خونه ی خودمون....بوس

اینم بازی های اخر شبی بابا و ماهک خانممحبت

قربون دختر نازم برمبوس

اینم عکساهم مال گردش دو نفره ی منو دختر گلمه.....چند روز پشت هم بردمت پارک چون هوا خیلی خوب بود اینم عکساشهخندونک

تاب سواری عشق مامانبوس

اینم یه روز خوب دیگه....محبت

اولین ابنباتی که خوردیخنده

اینم پیشی فضول مامان که عاشق زیتونه...اینجا اماده شده بودی بابا محمد جلوی موهاتو کوتاه کنه که تا جنبیدیم سر از اشپزخونه دراوردیخندونک

اینم یه روز دیگه و تاب سواری جوجوبوس

سرگرمی دیگه ی ماهک خانم در روزهای پایانی اسفند.....چشمک

هندونه خوردن به این میگن.......خنده

اینم دختر خوشتیپ من در چهارشنبه سوری ...داره میره مهمونی خونه ی عزیز و اقا جونخندونک

اینم خریدای عید خانوم خانوما.......بوس

لباسای راحتی و منزل......

اینم لباسای مهمونیچشمک

کتونی های دخملمبوس

کلاه پرنسسیخندونک

این کلاه هم مامان معصوم واست خریدخجالت

اینم النگوهای دختری که یکیش عیدیه بابا شاپور و مامان معصوم به شماس یکیشم عیدیه من و بابا به شماخندونک

اینم عیدیه دایی شاهین به ماهک خانم مابوس

دست همه درد نکنه........

این دومین زمستونی بود که تو رو داشتیم و به لطف وجودت یه زمستون گرم و پر برکت بود  ....خوشحالیم که لایق داشتن فرشته ای دوست داشتنی هستیم که هر بار با دیدنش یادمون میفته خدا چقدر مهربون و بخشندسبوس

خدایاممنونم محبت

 

پسندها (3)

نظرات (0)