ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

روزهای با تو بودن

ورودت به 11 ماهگی مبارک عشقم.......

دختر قشنگ و دوست داشتنی مامان امروز 10 ماهت پر شد و قدم به دنیای 11 ماهگی گذاشتی .چقدر زود بزرگ شدی .....حالا برات دنیا جذابیت بیشتری داره و همه چیز برات قشنگه.حالا حسابی شیطون شدی و شیطنت هات بامزه و شیرین شده.خوشحالم که فرشته ای مثل تو رو دارم تا هر جا کم اوردم بغلت کنم و آروم شم .تا هر جا زمین خوردم به عشق داشتن تو بلند شم و از نو شروع کنم....ممنونم که دخترم شدی که تکیه گاهم شدی که دلیل مادر بودنم شدی.......من در کنار تو تمام قشنگی ها رو لمس میکنم .دختر گلم 11 ماهگیت مبارک.........                          &...
24 خرداد 1393

قصه ی شیطنت های من........

سلام من ماهکم اینجا میخوام چکیده ای از شیطنت هام. براتون همراه با عکس بزارموببینید و حالشو ببرید..... معمولا صبح ها زود بیدار میشم و نزدیکای ظهر منو به زور میخوابونن.... من هم بعد از یه چرت بلبلی بیدار میشم و حرص مامانم رو در میارم.... یواش یواش میرم سمت حموم و سبد لباسارو نشون میکنم .... بقیه ی داستان ادامه ی مطلب..... بعد از برسی و کنکاش به مامان یه لبخند میزنم تا حواسش پرت شه... بعد با یه حرکت سریع میپرم تو سبد.... بعد اماده ی حمام رفتن میشم ...یه اب بازی جانانه..... بله .....ما اینیم دیگه........ بازگشت از حمام و اغاز شیطنت.......این کابل تبلت مامانه خیلی خوشمزس...... ...
13 خرداد 1393

ماهک و شلمن..........

عسل خوشمزه ی مامان بلاخره پرونده ی گوش و گوشواره های شما با یه حرکت جسورانه ی مامان معصومه بسته شد ،سه شنبه مبعث حضرت رسول بود اما بابا شاپور رفته بود سر کار بابا محمدم از دوشنبه رفته بود دورود ،مامان معصوم گفت بیا تا قبل از اینکه دوباره سوراخ گوشت کیپ شه گوشواره های طلاتو برات بندازه،من اولش تردید داشتم از طرفی هم اصلا دوست نداشتم یه بار دیگه سوراخ کردن گوش رو تجربه کنی،دل رو به دریا زدم و مامان معصوم دست به کار شد البته شما خواب بودی و این هم مزید بر علت شد که به راحتی گوشواره ی اول رو بندازیم بعدش شما بیدار شدی منم سرت رو گرم کردم و گوشواره ی دوم هم رفت سر جاش،اصلا اذیت نشدی بر عکس شبی که خواستیم نخ برات بندازیم و شما هی گریه میکردی ،خیلی...
8 خرداد 1393

گوشواره های دردسر ساز......

دختر قشنگ من چند وقته مریضی و من حسابی بی حوصلم.یادته چند وقت پیش برات نوشتم شبا خوب نمیخوابی من فکر میکردم داری دندون در میاری اما مشکل از گوش هات بود.مامان معصوم ار چهار شنبه مهمون داشت .دختر دایی های من از شمال اومده بودن و هانیه کوچولو هم کلی باهات بازی کرد.جمعه شب که مهمونا رفتن متوجه شدیم که بدنت دونه های قرمز زده و بغل گوشات حسابی ملتهب شده بود.خیلی ترسیدم بابایی رفت اینترنت و گفت اینا علایم سرخجه هست .خیلی ترسیده بودم بابایی هم گفت شنبه ببرمت دکتر.شنبه بابایی رفت مطب و برات وقت گرفت من و مامان معصوم هم ساعت 3 با ماشین رفتیم سمت مطب دکترت.خدا روشکر برعکس همه ی روزا خلوت بود و زود رفتیم داخل .دکترت کلی باهات بازی کرد و بوست کرد وزنت 8 ...
5 خرداد 1393

برای ماهکم.......

دنیای من در کنار تو دنیای زیبا و عجیبیه،دنیایی که انگار شروع دوباره ی کودکی های منه،کنار تو ،همراه تو دوباره بچه میشم و با بزرگ شدنت بزرگ و بزرگتر.چه حس غریبیه مادر شدن،وقتی مادر میشی صبور میشی ،محکم میشی ،همه ی دنیاتو زیر پای دخترت میزاری ،از خودت میگذری تا بهترین ها رو تجربه کنه،تا تو این دنیای بی رحم فقط قشنگیا رو ببینه ،خم میشی اما دوباره به خاطر عشقت محکم و قاطع می ایستی،وقتی مادر شدی باورت میشه تمام قلبت درگیر حس مادریته،همه ی وجودت دخترته،همه ی عشقت لبخندشه و تمام دردت دیدن ناراحتیشه،ماهک من تمام دنیای من،کنار تو بچه شدم و با تو دارم دوباره بزرگ میشم ،گاهی که باهات بازی میکنم حس میکنم از بازی کردن لذت میبرم مثل وقتی که کوچیک بودم،تو ه...
31 ارديبهشت 1393

روزهای من و تو.......

دختر قشنگم تو این دنیا برام هیچ چیز اندازه ی تو مقدس و دوست داشتنی نیست.این روزهای من در کنار تو در عین طوفانی بودن آروم و قشنگ میگذره،با اینکه هنوز خونه ی خودمون نرفتیم و من نگرانم اما باز هم در کنار تو حس خوبی دارم،احتمالا تا دو هفته ی دیگه میریم خونه ی خودمون،امیدوارم مامان خوبی باشم و بتونم به خودم وابستت کنم،قرار بود این هفته بریم اما قراره هانیه کوچولو و دختر دایی من از شمال بیان تهران خونه ی مامان معصوم ،من و تو هم باز موندگار شدیم...... دلم میخواد روزهای عمرت رو مفید سپری کنی ،آرزوی من فقط دیدن پیشرفت و موفقیت توست و اینکه کنار من خوشحال باشی.... ..دو شبه خوب نمیخوابی و من علی رغم میل باطنیم بهت شربت زادیتن میدم،از امروز دارم ب...
29 ارديبهشت 1393

ورود به ده ماهگی.......

الان که دارم برات مینویسم شما ۹ ماه و یک روزته و داری وارد ماه دهم زندگیت میشی ،برای من روز بزرگیه چون داره ماه گردهات دو رقمی میشه و تا تولد یک سالگیت چیز زیادی نمونده.....نمیدونی چقدر لذت داره روزای زندگیتو شمردن،نگاهت کردن و قد کشیدنتو دیدن،تماشای خنده ها و گریه هات ،چشیدن لذت مادر بودن .......دیروز مامان معصومه هم به مناسبت روز پدر  و هم به مناسبت دو رقمی شدن ماهت یه کیک کوچولو خرید و برات جشن کوچیکی گرفتیم مامان معصوم و بابا شاپور برات یه لباس سرهمی خشگل خریدن و منم برات یه بلوز و شرت.....اخر شب هم با لباسای جدیدت رفتیم مهمونی خونه پسر دایی مامان معصوم ......اونجا با یه دختر دو ساله دوست شدی و کلی بازی کردی ...خودمونیم بچه ی خسیسی ...
24 ارديبهشت 1393

ماهک مامان و آرایشگاه.......

دختر قشنگ من با تو بودن هر روز برای من یه اتفاق هیجان انگیز و خوب به همراه داره،چقدر خوبه که دخترم شدی ،دخترم شدی تا گوشاتو سوراخ کنم و گوشواره بندازم،برات لباسای رنگی رنگی بخرم،ببرمت ارایشگاه و موهاتو کوتاه کنم،با تو بودن هر ثانیش هیجان انگیز و دوست داشتنیه،ماهک گلم پنج شنبه با مامان معصوم بردمت ارایشگاه نزدیک خونشون،من چند باری رفتم اونجا و تو رو همراهم میبردم سهیلا خانم ارایشگر حسابی عاشقت شده بود واسه همین گفتم ببرمت اونجا چون تا حدودی با محیطش اشنا بودی و کمتر بی تابی میکردی،خلاصه مامان معصوم نشست رو صندلی و تو رو بغل کرد خانم ارایشگر برات پیشبند زد اخه گفت لباست خیلی قشنگه حیفه خراب شه..... بلاخره کارشو شروع کرد و تو هی سرت رو تکون ...
24 ارديبهشت 1393