ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

روزهای با تو بودن

18 ماهگیت مبارک دخترم...

دخترم ،نفس های تو بوی مهربونی میده،چشمهات آرامش یک دریای بی کرانه،صدات قشنگترین ملودی دنیاست و بوسه هات.......وای از بوسه هات که انگار تمام خوشبختی رو به سمت من هل میده،من عادت کردم هر روز با صدای تو از خواب بیدار شم و با نگاه کردن به چشمهای مهربونت که یواش یواش برای خوابیدن بسته میشه شبم رو تموم کنم....تمام خستگی هام تمام مشکلاتم،تمام غصه هایی که دارم با بودنت  کم رنگ و کمرنگ تر میشه .تو یک دنیا معجزه ای،تو خلق شدی تا بیشتر و بهتر خدارو لمس کنم .تا باور کنم بنده ی لایقی بودم برای داشتن یه موجود زیبا و بی نظیر،یه دختر مهربون و شیرین،یه هدیه ی خاص و گرون قیمت.... ماهکم،دنیای من با تو ترکیبی از قشنگترین رنگ های  مداد رنگی دنیاس،گ...
23 بهمن 1393

اتفاقات یک ماه اخیر.......

دختر قشنگم روزهای طلایی عمرم کنار تو به سرعت باد میگذره اونقدر سریع که نمیتونم یه دل سیر نگاهت کنم..تو بزرگ میشی و روز به روز کارات بامزه تر میشه تمام زندگیم با تو و درکنار تو اروم و رویایی میگذره اونقدر با دیدنت احساساتی میشم که تمام مشکلات از یادم میره . بلاخره بابا محمد و بابا شاپور 15 دی از سفر برگشتن و تو خیلی با دیدنشون خوشحال شدی.. میخوام تو این پست برات اتفاقات مهم این ماه رو بنویسم دختر قشنگم.هنوز این ماه برای چکاب نبردمت دکتر از بعد از بیماریت قد و وزنتم نگرفتم ایشالا به زودی میبرمت چکاب .بیستم این ماه خاله احیای من با شوهرش و عروسش و دوتا پسراش اومدن عروسی تهران ،ظهر رسیدن خونه ی مامان معصوم و بعدش رفتن عروسی ،اخر شبم خاله ...
9 بهمن 1393

شهربازی امیر پارس

امروز پنج شنبه من و مامان معصوم تصمیم گرفتیم ببریمت شهربازی.طرفای ظهر دایی شاهین مارو رسوند و ماهم یه کم تو پاساژ گشتیم و بعد شمارو بردیم شهربازی...چون بابا شاپور و بابا محمد هنوز سفرن من و مامان معصوم تنهایی آوردیمت شهربازی تا یه کم حوصلت سرجاش بیاد،اخه زمستون فصل بدیه نمیشه بچه هارو بیرون برد دقیقا تو هم با شروع فصل سرما راه رفتن و یاد گرفتی و مشتاق گشتن شدی.. بگذریم...اولین وسیله ای که سوارت کردیم خراب بود و حسابی سر و صداکرد تو هم خیلی ترسیدی و رفتی تو فاز لجبازی.هر وسیله ای رو میدیدی گریه میکردی و مجبور شدیم شما و مامان معصوم رو باهم سوار قطار پرنده کنیم .اما از تمام اون وسیله ها عاشق استخر توپی که مناسب سنت نیست و نمیتونی بری توش.ا...
4 دی 1393

شب یلدا و خداحافظی پاییز

دختر قشنگ و دوست داشتنیم،شیطونک مامان،نفسم هستیم،زندگیم امسال دومین شب یلدایی بود که کنارمون بودی و چقدر با حضورت این شب به یادموندنی تر  شد .با شیطنت هات با خرابکاری هات،با ریخت و پاش هات.یلدای امسال یه یلدای خصوصی بود که یه راز بزرگ توش پنهان شده بود این جا نمیشه برات بنویسم بعدها که اینو خوندی خودم بهت میگم.... پاییز رفت با تمام قشنگی هاش .من عاشق پاییزم فصل هزار رنگ،فصل عشاق،فصل قدم زدنا،زیر بارون خیس شدنا،فصل ملس بودن هوا،خش خش برگا،..میبینی دختر قشنگم همه ی این زیبایی ها مختص پاییزه ،پاییز با مهر شروع میشه و با یلدا بارشو میبنده و میره.... امسال یلدا نشد ببرمت اتلیه ،شاید دیرتر بریم و ازت چندتا عکس بگیرم اما فعلا فرصتش پیش ...
1 دی 1393

16 ماهگیت مبارک فرشته ی من.....

روزها اونقدر بی تاب بزرگ شدنت هستن که به من فرصت سیر تماشا کردنت رو  نمیدن.انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بغلت کردم اونقدر کوچیک بودی که میترسیدم از دستم بیفتی...وقتی به دیروز فکر میکنم افسوس میخورم که چرا بیشتر نگاهت نکردم .بغلت نکردم.داری بزرگ میشی و من تازه به حرف دیگرون رسیدم که چشم به هم بزنم تو خانومی شدی واسه خودت... یک سال و چهار ماه هر روز تو رو داشتن چقدر زود اما قشنگ گذشت .به فرداها بگو یواش تر بیان تا بیشتر تماشا کنم بچه گی هاتو.شیطنت هاتو ....دختر قشنگم امروز وارد ماه16 زندگیت شدی.مبارکت باشه...عاشقتم .قول بده با بزرگ شدنت از من دور نشی و همیشه مامانو بهترین و نزدیکترین دوستت بدونی... شانزدهمین ماه زندگیت قشنگ...
23 آذر 1393

روزهای طلایی من و ماهک...

خدارو هزار بار شاکرم چون مادرم،مادر دختری زیبا و دوست داشتنی ،دختری که هر بار نگاهش میکنم به خودم میبالم،چقدر خوبه که هستی عزیز مامان،عشقول من،نفس من.وقتی میبوسمت وقتی تنت رو لمس میکنم وقتی بوی تنت آرومم میکنه،وقتی دستای کوچولوتو میگیرم،پاهای کوچیکتو تو دستم میگیرم خدارو هزار بار شاکرم ،از ته قلبم از خدا میخوام به همه ی زنای دنیا این حس رو بچشونه..... این روزها دخمل مامان خیلی شیطون شدی و شیرینتر از قبل،من و بابایی شیفته ی تو شدیم تو فرشته ی کوچولوی مایی،تازگی ها به من و بابایی وابسته تر شدی و حسابی با بابایی بازی میکنی،هر وقت که بابایی از سر کار میاد شروع میکنی به بازی کردن باهاش،تا بابایی میگه ماهک بیا پتو بازی کنیم میری سمت کمد رخت خوا...
23 آذر 1393

ویروس بدجنس......

دختر قشنگ مامان تو این یک سال و سه ماه اونقدر مراقبت بودیم که هیچ مریضی جدی نگرفتی ،اما الان یک هفتس مریض شدی و حال مامان خیلی بده..خوب اولین تجربه ی منه و برام یه کم سخته.بزار برات از اولش تعریف کنم .پنج شنبه ی هفته ی پیش من و بابا محمد یه سر رفتیم خونه ی خودمون تا یه سری به خونه بزنیم شما پیش مامان معصوم موندی.نزدیکای غروب بابا محمد رفت کرج و منم با مترو اومدم خونه ی مامان معصوم.وقتی منو دیدی خیلی خوشحال شدی و از بغلم تکون نمیخوردی.خیلی لذت بخشه یه حسی که فقط یه مادر میتونه تجربش کنه.برات چوب شور خریدم و بستنی زمستونی .اولین بار بود که چوب شور میخوردی و بدت نیمد. سر شب بهونه ی تابت رو گرفتی و منم نشوندمت تو تاب.حس کردم بی حالی و چشات پر...
19 آذر 1393

بافتنی های دخمل مامان...

عشق من دختر قشنگم نفس مامانی سلام...امروز بافتنی هایی که برات از نی نی بافت سفارش دادم به دستم رسید .حدود 10 روز قبل برات چندتا مدل بافتنی دیدم که خوشم اومد و برات سفارششون دادم.امروز صبح پست برام اوردشون.راستش خوبه اما چیزی که من فکر میکردم نشد اما واسه تجربه خوبه برات عکساشو میزارم نفسم.همه رو برات تست کردم و خیلی بهت میومد فقط پاپوشات یه کم بزرگ بود واست... اینم بافتنی های گوگولی برای دخملی من.....   امیدوارم خوشت بیاد جیگر مامان.....دوستت دارم...بوس بوس عشق مامان... ...
11 آذر 1393